چند وقت پیش در نماز جماعت بودم. خانمی کنار من توی صف بود و دوتا بچه داشت. قبل از شروع شدن نماز سر حرف باز شد و با هم دوست شدیم. خانمی جوان بودند؛ تقریبا همسن من! یک بچه ی دو ساله و یکی هم چهار ساله داشت. خیلی برام جالب بود که با این سن بچه هایی به این سن داره! خیلی مهربان و صبور بود. قشنگ از چهره اش پیدا بود که مادری دلسوز برای بچه هایش است.
نماز شروع شد. وسط نماز این دوتا بچه از سروکول مادر بالا می رفتند و بازی می کردند و مادر بدون هیچ حرکتی که بخواهد آنها را دور کند نمازش را ادامه می داد. حتا گاهی مجبور می شد سجده هایش را طولانی کند. بچه های شیطونی داشت. از بس این ور و اون ور پریدند من داشت اعصابم خورد می شد. چند بار هم وسط نماز جلوی من ظاهر شدند!
بعد از نماز گفتم:« واقعا شما چه صبری دارید!». بچه کوچکترش را بغل کرد و بوسید و دستی به سر و رویش کشید و گفت:« مادر نشدی و این احساسات رو نمی دونی. درک نمی کنی شیطنتهای بچه را روی بدنت؛ حتا سر نماز». گفتم:« کاشکی همه ی مادرها مثل شما بودند. دیدم مادرهایی که بچه یشان را بدون هیچ صبوری ای، با کتک آروم می کنند». فقط خنده به لب داشت و با طمانینه جواب حرفهایم را می داد. گفتم:« انشاالله که همه ی مادرها این گونه باشند. دعا کنید مادرهای آینده مان دست کم این گونه شوند و...». تا چند دقیقه با هم می خندیدیم... .
پ.ن: حضرت فاطمه زهرا(س) را در چشمان مادرهای صبور و مهربان به وضوح می توان دید. الگوهای رفتاری درست را تا آخر عمر از بانوی عزیز به ارث برده اند.
پ.ن: دوستان مادر شده ی! زیادی دارم؛ مخصوصا نتی. تقدیم به همه ی این عزیزان...
پ.ن: همه ی مادرها و مادربزرگ ها! چه واقعی و چه نتی و مجازی، روزتان گره خورده به روز فاطمه باشد. دست همگی تان بوسیدنی است. یا علی!